چرب رود. جهودانه. چرغند. روده ای که درون آنرا از چربی و پیه و گوشت پرکرده بپزند: عربی را که بود ساکن بر جانب ری فتاد رای سفر دید پیش دکانچۀ طباخ چرب روده، نفیر زد گستاخ متعجب که: ’یا عجم ماذا خذ فلوساً و اعطنی هذا’ عجم از وی گرفت فلس و نهاد یک بدستی از آن بدستش داد عرب از بیم دستبرد دغل استوارش نهفت زیر بغل ناگهان در میان شور و غلو چرب رود از کفش فتاده فرو چون ز نامش نداشت مسکین بهر تا سراغش کند ز مردم شهر بغل از خور تهی و کیسه ز دانگ خرزه بر کف نهاد و میزد بانگ: ’ایها المسلمون ببلده ری هل وجدتم بمثل هذا شی. ’ جامی. ، قسمتی از اسباب و جوارح شکم. حویّه. ج، حوایا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حویهالبطن. (بحرالجواهر) ، قولون. معاء قولون.
چرب رود. جهودانه. چرغند. روده ای که درون آنرا از چربی و پیه و گوشت پرکرده بپزند: عربی را که بود ساکن بر جانب ری فتاد رای سفر دید پیش دکانچۀ طباخ چرب روده، نفیر زد گستاخ متعجب که: ’یا عجم ماذا خذ فلوساً و اعطنی هذا’ عجم از وی گرفت فلس و نهاد یک بدستی از آن بدستش داد عرب از بیم دستبرد دغل استوارش نهفت زیر بغل ناگهان در میان شور و غلو چرب رود از کفش فتاده فرو چون ز نامش نداشت مسکین بهر تا سراغش کند ز مردم شهر بغل از خور تهی و کیسه ز دانگ خرزه بر کف نهاد و میزد بانگ: ’ایها المسلمون ببلده ری هل وجدتم بمثل هذا شی. ’ جامی. ، قسمتی از اسباب و جوارح شکم. حَویّه. ج، حَوایا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حویهالبطن. (بحرالجواهر) ، قولون. معاء قولون.
هر جا که آب در آن گذرد از رود و جوی و مسیل و مانند آن. گذرگاه سیل. (فرهنگستان زمین شناسی) : خاک خور، گو پس از این روح طبیعی تا من آب راهه ش ز گذرگاه جگر بربندم. سیف اسفرنگ. ، راه آب. مجری. آوره. آب راه. فرخور، نهری یا رودی که در نهر یا رود دیگر ریزد. رافد. رافده
هر جا که آب در آن گذرد از رود و جوی و مسیل و مانند آن. گذرگاه سیل. (فرهنگستان زمین شناسی) : خاک خور، گو پس از این روح طبیعی تا من آب راهه ش ز گذرگاه جگر بربندم. سیف اسفرنگ. ، راه آب. مجری. آوره. آب راه. فرخور، نهری یا رودی که در نهر یا رود دیگر ریزد. رافد. رافده
اشک: فرنگیس چون روی بهزاد دید شد از آب دیده رخش ناپدید. فردوسی. سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز. کسائی. بدم چو بلبل وآنان به پیش دیدۀ من بدند همچو گل نوشکفته در گلزار کنون ز دوری ایشان دو جوی میرانم ز آب دیده و من بر کنار بوتیمار. جمال الدین عبدالرزاق. کنونم آب حیاتی بحلق تشنه فروکن نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی. سعدی
اشک: فرنگیس چون روی بهزاد دید شد از آب دیده رخش ناپدید. فردوسی. سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی که ریزریز بخواهدْت ریختن کاریز. کسائی. بدم چو بلبل وآنان به پیش دیدۀ من بدند همچو گل نوشکفته در گلزار کنون ز دوری ایشان دو جوی میرانم ز آب دیده و من بر کنار بوتیمار. جمال الدین عبدالرزاق. کنونم آب حیاتی بحلق تشنه فروکن نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی. سعدی